۱۳۹۱ خرداد ۴, پنجشنبه

غروب اصلاحات در آینه زمان



 تحولات سیاسی بعد از انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ را نه می‌توان مولد گفت‌وگوی اصلاح‌طلبانه دانست و نه نتیجه نظریه توطئه "دایی‌ جان ناپلئونی" که در یک سو ملتی مهجور، مدهوش قرار دارند و در سوی دیگر حکومتی با تمامی ابزار فریب و نیرنگ که نگرشی نو را در جلد استبدادی مدرن به کالبد جامعه ایرانی با القاء می‌دمید؛ انتخابات دوم خرداد یک مهمانی با اکثریت مهمانان ناخوانده بود که میزبانی به غایت عبوس، بدخلق و خوی داشت.
 
مهمانان بعد از مدت‌ها ترش‌رویی میزبان، حال به سوری اجباری دعوت شده‌اند، تا از بین دو گزینه بد و بدتر یکی را نشانه روند، حکایتی غم بار و تراژدیک برای نسلی که طالب آزادی، تغییر، عدالت اجتماعی و حکومت قانون بود.

 
 دوم خرداد ۱۳۷۶ یک رویداد سیاسی و اجتماعی از جنس اعتراض بود. اعتراض به وضع موجود، اعتراض به سال‌ها اختناق، سرکوب و نادیده گرفتن تمامی امیال و خواسته‌های دو نسل بعد از انقلاب.

 
بعد از دوم خرداد طیفی در غالب اصلاح‌طلبان پای به عرصه سیاسی کشور گزاردند که در واقع ادامه جناح چپ دهه شصت بود. اصطلاح جناح چپ و چپ‌گرا به معنی خواهان تغییر وضع موجود به این طیف اطلاق می‌شد. بعد از شکست پی در پی اصلاح‌طلبان در دومین انتخابات شورای شهر، انتخابات مجلس هفتم و نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، حکومت با جراحی دقیق، این بخش از پیکره حکومت را که به زعم خود دچار انحراف از مبانی انقلاب شده بود، جدا کرد.

 
بعد از انتخابات پر مناقشه سال ۱۳۸۸، جنبش اعتراضی از دل تحرکات سیاسی اصلاح‌طلبان و با محوریت انتخابات و شعار آرمانی رای من کو برآمد، که بعد از دو سال فراز و فرود با سرکوب شدید حکومتی در دل جامعه و به‌خصوص قشر تحصیل‌کرده، طبقه متوسط آرام گرفت. اما در این بین با به بن‌بست رسیدن حکومت یکدست در تمامی زمینه‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و از سوی دیگر، اوج گرفتن بهار عرب و برافتادن دموینویی دیکتاتورهای منطقه، گفتمان اصلاح‌طلبی بار دیگر نه در سطح عمومی جامعه بلکه در دنیای مجازی و رسانه‌های داخلی هر روز در حال گرم شدن است. از این رو چند پرسش جدی در مورد آینده اصلاحات درچهارچوب حکومت و اصلاح‌طلبان مطرح می‌شود:

  آیا اصلاحات با گذشت یک دهه همچنان باقی و پویاست؟ منظور از اصلاحات در ساختار حکومت چیست؟ حد و مرز اصلاحات تا به کجا پیش خواهد رفت؟ در زمانی که اصلاح‌طلبان به حاشیه رانده شده‌اند، آیا امیدی به بازگشت و چرخش حکومت به سوی اصلاح‌طلبان وجود دارد؟
 
 
اصلاح‌طلبان و راهبرد قالب
 
با به قدرت رسیدن اصلاح‌طلبان در ایران و در دست گرفتن قوه مجریه و مقننه و شورای شهر تهران، زمزمه پیروزی اصلاحات و تغییرات گریزناپذیر در عرصه سیاست کشور به گوش می‌رسید. اما غافل از آن که هر جنبش و حرکت اصلاحی در بطن حکومتی توتالیتر به سه عنصر اصلی برای پیروزی و موفقیت نیاز خواهد داشت: ۱- راهبرد (استراتژی ) ۲- راهکار (تاکتیک) ۳- هویت.
 
راهبرد یا استراتژی، به طرح عملیاتی درازمدتی گفته می‌شود که به منظور دستیابی به یک هدف مشخص طراحی شده باشد. منظور از راهبرد طرح‌ریزی مسیری با تمامی جزئیات و موانع پیش رو در طولانی مدت است. اگر راهبرد را در واقع حرکت از نقطه A به نقطه B بدانیم، راهبرد مد نظر اصلاح‌طلبان، راهبری گفتمان مسلط بود، بدین معنی که اگر نقطه A را جامعه و نقطه B را حوزه سیاست بدانیم، هضم جامعه در سیاست، یا به عبارتی شعار توسعه سیاسی (جامعه) راهبرد قالب بود. ولی تعریفی متفاوت از توسعه سیاسی در دسترس ما است.
 
«‌توسعۀ سیاسی» واژه‌ای جامعه شناختی است که به عنوان راهکاری برای کشورهای توسعه نیافته و جهان سومی ارائه شده‌است. توسعه سیاسی (Political Development) در اصطلاح به معنای افزایش ظرفیت و کارایی یک نظامسیاسی در حل و فصل تضادهای منافع فردی و جمعی، ترکیب مردمی بودن، آزادی و تغییرات اساسی در یک جامعه است[1].
 
اما اصلاح‌طلبان در اجرای این راهبرد نیز دچار اشتباهات محاسباتی و گاهی بی‌تفاوتی و بی‌عملی شدند. از اشتباه اصلی اصلاح‌طلبان نپرداختن به اصل قدرت و محصور و محدود کردن آن بود. بخش رهبری این جریان می‌اندیشیدند تنها با بسط قدرت خود بر نهاد‌های دولتی توانایی به‌دست گرفتن و جابجایی قدرت و حتی توسعه سیاسی را خواهند داشت، ولی غافل از آن که ساختار قدرت در جمهوری اسلامی با پشتیبانی قانون اساسی به نحوی شکل گرفته که دست آخر همه چیز در عرصه سیاسی در نوک هرم قدرت انباشته می‌شود.

 
یکی از نهاد‌های حکومتی که اصلاح‌طلبان را گرفتار و به بی عملی واداشت شورای نگهبان بود، وظیفه نانوشته این نهاد نظارتی، حفظ ساختار قدرت و جلوگیری از انتقال و جابجایی قدرت است. در تمامی طول زمان در قدرت بودن اصلاح‌طلبان هیچ‌گاه تلاشی برای دنبال کردن تاکتیکی که بتواند به کمک راهبرد قالب بیاید صورت نگرفت و تنها تمرکز بر سیاسی کردن جامعه از طریق افزایش رسانه آن هم روزنامه‌ها و نشریات اصلاح‌طلب با خط قرمز‌های مشخص بسنده شد.
 
 
هویت‌زدایی از اصلاح‌طلبان
 
هویت سیاسی حاکی از چگونگی ارتباط تعامل افراد و گروه‏های سیاسی با دیگران و نیز جایگاه افراد در درون نظام‏های سیاسی است. خصلت بارز هویت سیاسی در دنیای مدرن تأکید بر تکثرگرایی، فردگرایی و عقلانیت در بنیاد بشری بوده‌است. در چنین بستری با پذیرش تکثرگرایی سیاسی، فرد بر اساس حقوق طبیعی خویش آزادانه و براساس اراده و ذهنیت فردگرایانه خود به فعالیت در عرصه سیاسی می‏پردازد و هیچ امر از پیش تعیین شده‏ای، بر هویت وی تأثیرگذار نیست[2]. شکست‌ها و پیروزی‌های مشترک از منظر تحمل نوع نظام سیاسی و رخداد‌های مشابه تاثیری ماندگار بر احساس هویت گروه و طیف سیاسی دارد.
 
اولین گام حکومت برای هویت‌زدایی از اصلاح‌طلبان، استفاده از قدرت سیاسی نامحدود برای به انفعال و بی تفاوتی کشاندن اصلاح‌طلبان در حفظ هویت و همچنین ایجاد مرزبندی و خط کشی‌های سیاسی در جریان اصلاح‌طلب بود. وجود افرادی در بدنه رهبری اصلاح‌طلبان با نگرش انحصارطلبانه بهترین وسیله را در اختیار حکومت برای دست یافتن به هدف خود فراهم آورد.

 
هشت سال زمان کمی برای حفظ ساختار هویتی یک جریان سیاسی نیست، عدم بهره‌وری مناسب از پتانسیل نیروهای منتقد و ایجاد چتری برای گرد آوردن حتی نیروهای مخالف می‌توانست مانع از آن شود که صف‌بندی و خط کش‌های انجام شده در این جریان به آفت نزول اصلاح‌طلبان در عرصه سیاسی ایران تبدیل شود.

 
یکی از عوامل اساسی در نزول هویت سیاسی اصلاح‌طلبان در ایدئولوژی اصطلاح‌طلبان نهفته است، حرکت در چهارچوب قانون و ساختار قانون اساسی، پی‌گیری مطالبات بدون قانون شکنی و دستیابی به عبارتموهوم «مردم‌سالاری دینی»اصل اساسی به شمار می‌رود. در این ایدئولوژی محصور کردن قدرت اصل نیست بلکه بلاموضوع کردن قدرت سیاسی برجسته شده‌است. به عبارت دیگر، نباید به حکومت بهانه‌ای برای استفاده از دستگاه سرکوب داد. ولی دستگاه سرکوب نظام ولایی نیازی به بهانه ندارد. در جمهوری ولایت فقیه، انحصارگری شیوه معمول بوده و انحصارطلبان برای رسیدن به این هدف همواره مسیری ثابت را پیموده‌اند، تبدیل رقیب به منتقد، منتقد به مخالف و استفاده از ابزار سرکوب برای حذف.
 
 
امید به آینده‌ای نامعلوم
 
اصلاح‌طلبان هر عملکرد مثبت و یا منفی که در عرصه سیاست داشته‌اند، تنها جنبش سبز باعث پررنگ شدن این جریان در سال‌های اخیر در عرصه سیاسی ایران شد، جنبشی که اگر چه از دل جریان اصلاح‌طلبی برآمد ولی خیلی زود مطالبات اولیه و اندک خود را از شعار «رای من کو؟» به سمت ساختار قدرت و شخص ولی فقیه چرخاند. شعارهای ساختارشکنانه علیه اصل ولایت فقیه در همین راستا تعریف می‌شود، زیرا بخش اعظم معترضان در جریان انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ۱۳۸۸ خیلی زود دریافتند مشکل تنها در مسائل معیشتی و رفتن یا برکناری یک دولت و جایگزینی دولتی دیگر خلاصه نشده‌است. قدرت شخص ولی فقیه و نهادهای نظارتی و استصوابی بلای جان هرگونه حرکت دموکراتیک و گزار به دموکراسی است.

 
حال اصلاح‌طلبان به حاشیه و از ساختار قدرت به بیرون رانده شده‌اند. زمان حاشیه‌نشینی و «صبر و انتظار» عملاً زمینه و بستر مناسبی را برای سازماندهی ارگانیک نیروها در اختیار اصلاح‌طلبان قرار نخواهد داد. همان بلای بی‌عملی بار دیگر و در نوعی دیگر گریبان اصلاح‌طلبان را خواهد گرفت. اصلاح‌طلبان نمی‌توانند از نهاد‌های دولتی و غیر دولتی استفاده کنند. تشکیلات سنتی جامعه (روحانیت، مساجد، هیات‌ها و تشکلات مذهبی و بازار) به خاطر ایجاد فاصله بین مدرنیته و سنت‌گرایی خاصیت خود را از دست داده‌اند. در واقع کارت مذهب و روحانیت در سال ۱۳۵۷ بازی شد و اکنون و به برگی سوخته تبدیل شده‌است. نهاد‌های مدرن جامعه (دانشگاه‌ها، نهاد‌های غیر دولتی، تشکیلات اجتماعی) نیز تحت نظارت و تیغ تیز سرکوب حکومت قرار دارند و خاصیت سازماندهی خود را از دست داده‌اند و قابل آزمودن نیستند.

 
پس انفعال و تنها نگاه به تاریخ و تحولات سیاسی در آینده داشتن، نه اصلاح‌طلبان را به عرصه سیاسی باز خواهد گرداند و نه گشایشی در انسداد فضای سیاسی ایجاد خواهد کرد.
 
 
تفاوت اصلاحات دولتی با رفورم حقیقی
 
گفتار اصلاح‌طلبان این گونه است: اگر هر گونه خدشه‌ای به نظام وارد شود دست کم ما را ۵۰ سال به عقب خواهد انداخت و یا جامعه ایران تنها با چسب قدرت به یکدیگر چسبیده شده و در صورت گسست عاقبت خوبی در انتظار ایران نخواهد بود.

 
در مقایسه با تحولات بهار عرب، اصلاحات معطوف به دگرگونی ساختاری بدون خشونت و خونریزی است و تلاش شده است تا از تلفات بیشتر جلوگیری شود ولی ساختار قدرت دچار دگرگونی اساسی می‌شود. محصور کردن و سست کردن پایه‌های قدرتی که مانع هر گونه اصلاح ساختاری می‌شود، نتیجه اصلاحات حقیقی است. اصلاح‌طلبان ایران به دنبال حفظ و نجات نظام از بحران هستند. شوربختانه جنبش سبز با اصلاح‌طلبان گره خورد و یکی از عوامل افول و نه خاموش شدن جنبش (به عنوان نیروی عظیم برای فرسایش ساختار قدرت) را می‌توان این عامل دانست.
 
 
آیا تاریخ راهبرد اصلاحات به‌سر رسیده است؟
 
در سال‌های پس از سرکوب ۱۳۴۲، شماری از دانشجویان دانشگاه‌ها که روش‌های مبارزاتی مسالمت‌آمیز جبهه ملی و حزب توده را برای رویارویی با حکومت مناسب، کافی و موفقیت آمیز نمی‌دانستند، گروه‌هایی را به تاسی از تجربیات کشورهای چین، ویتنام، کوبا و الجزایر و ترجمه آثار مائو، جیاپ وچه‌گوارا و فانون تشکیل دادند. نتیجه و دستاوردهای این گروه‌های مارکسیستی و اسلامی، راهبرد «تنها رَه رهایی» بود . به عبارتی راهبرد اصلاح‌طلبانه جای خود را به گفتمان و راهبرد مبارزه مسلحانه داد که البته با گذشت زمان این راهبرد رنگ باخت و شکست خورد.
 
در واقع، هیچ راهبردی همیشه و در هر زمانی تازه و کارا نیست. هر راهبردی تاریخ مصرفی دارد که بنا به شرایط سیاسی منطقه‌ای و جهان مدام در حال تغییر و تحول است. رهبران راهبرد پیشین نمی‌توانند راهبرد جدید را نمایندگی کنند، اگر زمانی راهبرد مبارزه مسلحانه با تاکتیک‌ها یا مباحث موتور کوچک و موتور بزرگ بیژن جزنی مطرح بود، با تک قطبی شدن جهان و ورافتادن نظام‌های کمونیستی این راهبرد نیز به تاریخ پیوست.
 
اگرچه به قطع یقین نمی‌توان عنوان اصلاح‌ناپذیری را به هیچ حکومتی داد، اما باید پذیرفت زمان بر ضرر نظام‌های خودکامه در دنیا در حال گذار است. گفتمان اصلاح‌پذیری و راهبرد اصلاحات زمان و مدت و مقطعی دارد. این دوران تا قبل از به‌کار بردن دستگاه عریان سرکوب توسط رژیم اسلامی و ایجاد فضای خفقان قابل کاربرد بود. سرکوب معترضان در تظاهرات خونین عاشورای ۱۳۸۸ و ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ خط پایانی بود برهر گونه اصلاح‌پذیری این حکومت. رژیم توتالیتر اسلامی از این به بعد راهی جز ادامه سرکوب و انسداد فضای سیاسی و اجتماعی نخواهد داشت. بازگشایی فضای سیاسی برابر خواهد بود با فروپاشی. این اوضاع (خفقان وانسداد فضای سیاسی) تا چه زمان ادامه خواهد داشت بر کسی آشکار نیست. ولی روشن است تا زمانی که حکومت بر پایه رانت و ثروت نفتی ادامه حیات داشته باشد و خود را بی‌نیاز از ملت بداند این وضع قابل تمدید و تجدید است و دستگاه سرکوب هرروز برنده‌تر و حکومت اصلاح‌ناپذیرتر خواهد شد.
 
 
نقطه پایان حکومت و اصلاحات
 
ریشه گرایش به رادیکالیسم علی‌رغم برجسته بودن عقل و عقل‌گرایی در جامعه ایرانی، بلندایی به طول تاریخ ایران دارد. اگر در جهت ریشه‌یابی رادیکالیسم در جامعه ایرانی بخواهیم تعریفی ارائه دهیم، در ابتدا رادیکالیسم را می‌توان به عنوان غلبه احساس بر عقل و عقل‌ستیزی نزد برخی و عقل‌گریزی در نزد گروهی دیگر برشمرد. عقل‌گرایی کاری پرهزینه و مخاطره‌آمیز است و مسئولیتی سنگین به همراه دارد. این پرهزینه بودن بسیاری را از پذیرش مسئولیت گریزان کرده است. همواره کوشید‌ه‌ایم مسئولیت‌ها را از شانه خود برداشته به شانه دیگری واگذاریم. تنور تقلید و تبعیت از هر حرکت عقلانی شیرین‌تر و شادمان برانگیزتر است.
 
احساسات و عواطف نیز از درون سرچشمه می‌گیرد، در چنین بستری، در فضای متلاطم، احساسات به تندی می‌جوشد و نور عقل را خاموش می‌کند و همانند سیل همه چیز را جارو می‌کند و با خود می‌برد.
 
اگر اصلاح‌طلبان منتظر زمانی خواهند بود که شاید حکومت تحت شرایطی نامشخص و در زمانی نامعلوم قدرت را واگذارد و به سراغ اصلاح‌طلبان بیاید، و بار دیگر طنز تاریخ تکرار شود، اشتباه اندر اشتباه است. اگر در فضایی حکومت قرار گیرد که به هر دلیلی که مهم‌ترین آن می‌تواند فشار از پایین - تظاهرات و قیام مردمی و خارج شدن کنترل کشور از دست حکومت – باشد، در چنین زمان و شرایط بحرانی، دیگر گوش شنوایی برای شنیدن صدای اصلاح‌طلبان نخواهد بود، چون حکومت هویت نیروهای نجات دهنده خود را سال‌هاست از آنها ستانده است.
 
 
پانویس‌ها:
۱. هویت سیاسی در نظریه‌های منتقد مدرنیسم (غلامرضا بهروز لک – ابوالفضل شکوری)
۲. آقا بخشی، علی و مینو افشاری راد؛ فرهنگ علوم سیاسی، تهران، نشر چاپار، ۱۳۷۹، چاپ اول، ص ۴۴۵.
 

0 نظرات:

ارسال یک نظر